دلم گرفته
سلام عزیزم مامان خوبی گلم ...مامان دلم می خواست امروز باهات حرف بزنم بهت بگم عزیز مامان دلم خیلی گرفته نمیدونم چرا این روزا به جای این که شاد باشم تو میای دلم گرفته ...حرفای اطرافیان خیلی آزارم میده برات نمیگم کیا که یه زمانی اینارو خوندی ازشون بدت نیاد ولی اشکالی نداره من خدا رو دارم خدای مهربونی که هر وفت باهاش خرف زدم حس کردم داره به حرفام گوش میده و برام دعا میکنه .همین آروم ام میکنه ....از خدا می خوام تو رو این ماه بهمون بده که بودن تو برا من قوت قلبه .....
راستی مادر بزرک بابای مهربونت 25 فروردین به رحمت خدا رفت بنده خدا مریض بود ومطمئنم چون آدم خیلی خوبی بوده جاش تو بهشته .
خدا رحمتش کنه
خیلی از غم و غصه ها گفتم بزار به کم هم از شادی ها بگم ...عزیز مامان با بابایی دیشب رفتیم بیرون به مرکز رشد کودکان ،اونجا من برات یه عالمه کتاب خریدم همشو من خریدم مامانی وفتی به بابایی دادم بره حساب کنه گفت این کتاب پرچم ها چیه خریدی ، گفتم خوب بزار سر جاش رفت گذاشت و دیدم یه کتاب اورد می دونی چی بود مامان (خانه باید مزتب باشه ) گفت این خوبه گفت اینا درس زندگی ...دیگه بابایی دیگه .....
2تامکعب پارچه ای هم برات خریدم ببین مامانی کی شه بیای تو دلمو هی برم برات چیزی بخرم .....عزیز مامان از خدا بخواه که تو رو این ماه به من و بابایی بده ......الهی آمین.....
خدای بزرگ خدای مهربون میدونم همه چیز و همه کس به اراده توست پس خدای مهربون به ما کمک کن، منتظر لطف و مهربونی تو خدای خوبم هستم .......